معنی نقشه فرنگی
حل جدول
مپ
لغت نامه دهخدا
نقشه. [ن َ ش َ / ش ِ] (اِ) صفحه ٔ کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده می نمایانند و خاکا و خاکه و کالو و ورنداز و کالوب و کارنامه و گرنامه و نمونه نیز گویند. (ناظم الاطباء). طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه ٔ کاغذ رسم کند تا سازندگان و کارگران به دلالت و مطابق آن، شی ٔ مطلوب را بسازند: نقشه ٔ اتومبیل، نقشه ٔ راه، نقشه ٔ ساختمان، نقشه ٔ قالی. || خریطه. (یادداشت مؤلف). طرح و تصویری که به مقیاسی بسیار کوچکتر از محله یا راه یا شهر یا مملکت یا قاره یا کره ٔ زمین بر کاغذ رسم کنند تا به دلالت آن موقعیت طبیعی و اقتصادی و سیاسی و دیگر مشخصات آن سرزمین را به دیگران بشناسانند: نقشه ٔ جهان، نقشه ٔ اروپا، نقشه ٔ ایران، نقشه ٔ راهها و غیره. || طرحی که برای انجام کاری ریزند. دستورالعمل. طرح. برنامه: نقشه ٔ جنگ.
فرنگی
فرنگی. [ف َ رَ] (ص نسبی) منسوب به فرنگ. اروپایی. افرنجی. (یادداشت بخط مؤلف). اروپایی. مسیحی. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهد
بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری.
سعدی.
خط ماهرویان چو مشک خطایی
سر زلف خوبان چو درع فرنگی.
سعدی.
چو ترک دلبر من شاهدپشنگی نیست
چوزلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست.
سعدی.
ترکیب ها:
- توت فرنگی. فرنگی باف. فرنگی دوز. فرنگی ساز. فرنگی مآب. فلفل فرنگی. کلاه فرنگی. گوجه فرنگی. هویج فرنگی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) یک تن از مردم اروپا. (یادداشت بخط مؤلف).
نقشه بردار
نقشه بردار. [ن َ ش َ / ش ِ ب َ] (نف مرکب) نقشه کش. که نقشه ٔ چیزی یا جائی را بر کاغذ ترسیم کند.
نقشه برداری
نقشه برداری. [ن َ ش َ / ش ِ ب َ] (حامص مرکب) عمل نقشه بردار. نقشه کشی. رجوع به نقشه بردار شود.
فرهنگ معین
صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود. [خوانش: (نَ ش) [ع. نقشه] (اِ.)]
فارسی به عربی
برنامج، تصمیم، خریطه، خطه، مخطط، مشروع، موامره، نموذج
فرهنگ فارسی هوشیار
صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ عمید
طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم میشود،
تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود،
طرح و صورت کار،
[مجاز] عمل پیشبینیشده،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نگاره، ره نامه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار، خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت، دسیسه، زمینه
فارسی به آلمانی
Abbildung (f), Himmelskarte (f), Karte (f), Landkarte (f), Entwerfen, Entwurf (m), Formen, Modell (n), Muster (n), Müstergültig, Programm (n), Programmieren, Projekt (n), Projizieren, Vorbild (n)
تعبیر خواب
نقشه: شما خانه ای بنا خواهید کرد و یا خانه خودتان را بنا خواهید نهاد
نقشه ای را ترسیم کردن: فکرهای خوب در سر دارید
نقشه کارتوگرافی: سفر - لوک اویتنهاو
معادل ابجد
815